گذر من

 

ده سال پیش با دیدن اولین موی سفیدی که در لابلای موهایم می درخشید خرسند و شادمان شدم و شاید مغرور! موهایم را که شانه میزدم به اش خیره می شدم، احساس بزرگ شدن تن جوانم را جوان تر می کرد... به زودی دو تا، سه تا، پنج تا، ده تا و... تا وقتی قابل شمارش بودند جذاب و دوست داشتنی می نمودند.

به مرور متوجه شدم از این سفیدک های پررو که خود را بیش از حد نشان میدهند متنفر شده ام. یک روز تصمیم گرفتم موهای سفید را از ته بچینم. خواهرم یکی یکی آنها را به دام می انداخت و با احتیاط سر می برید. سال به سال بیشتر و بیشتر شدند... همینکه غیرقابل شمارش شدند، قلمو را برداشتم و با دقت نقاطی که برق سفید و درخشانشان می خواست کورم کند را سیاه کردم. خواهرم به من کمک کرد تا همه خائنان سفید را به چنگ رنگ بیامیزم. 

کی خواهم توانست آنها را همانطور که بازتاب گذر من اند، بپذیرم؟! 

نظرات 9 + ارسال نظر
شوکا یکشنبه 4 دی 1390 ساعت 02:55 ب.ظ http://www.molavishooka.blogfa.com

نمی دونم..

چون من هنوز موی سفید ندارم!

ANNA شنبه 3 دی 1390 ساعت 09:11 ب.ظ http://www.lapeste.blogsky.com

سلام عزیزم
می دانی خیلی دلتنگم
عزیزم ..............
باید خصوصی بنویسم
حوصله ندارم اما
باشد برای بعد ...
دوستت دارم

باشماق شنبه 3 دی 1390 ساعت 05:07 ب.ظ http://bashmagh.blogsky.com

درود بر شما

ANNA شنبه 3 دی 1390 ساعت 03:46 ب.ظ http://www.lapeste.blogsky.com

خورشید
چرا به طاعون نیامدی
تاریک شده همه جا
دلتنگم بیا برایم شعر بنویس

ANNA شنبه 3 دی 1390 ساعت 12:51 ق.ظ http://www.lapeste.blogsky.com

راستی خانم چه اتفاق جالبی حالا 12.50 دقیقه بامداد است
دیشب اخر برایم گفته بودی 12.40 دقیقه
بله آنا جغد شب است
با اینکه صبح علی الطلوع ساعت 7 باید سرکار باشد
و 6 باید بیدار باشد
و هزار تا باید دیگر اما بی خیال است و سخت نمی گیرد
یعنی سعی می کند که سخت نگیرد
غزض از مزاحمت

سلام
تو چه زیبایی خورشید .

سعید محسنی جمعه 2 دی 1390 ساعت 10:07 ب.ظ http://saeed-mohseni.blogfa.com

...زمان...زمان...این روایت لعنتی...

باشماق جمعه 2 دی 1390 ساعت 03:03 ب.ظ http://bashmagh.blogsky.com

من هر وقت تو آینه آسانسور به چهرم نگاه می کنم آه می کشم از موهای سفید چهره و سرم که سیاهی دیگر در آن وجود ندارد

آستیاژ جمعه 2 دی 1390 ساعت 01:07 ب.ظ http://welcome30salegi.persianblog.ir

هر زمان که همون حس اول بهشون داشته باشی میپذیری تازه اینکه منم همین حس قشنگو داشتم وقتی اولین موی سپید رو دیدم

ANNA جمعه 2 دی 1390 ساعت 11:56 ق.ظ http://www.lapeste.blogsky.com

چه زیبا به تصویر کشیده ای این گذر را

من وقتی در تولد 30 سالگی ام _ همین اذر که گذشت _ یک نخ سفید را دیدم کمی جا خوردم
در شقیقه ام بود و برایم جالب که هی تو
دارد عمرت تمام می شود به کجا رسیدی ؟؟؟
تا چند ساعتی مدام می پرسید ذهنم از من
که به کجا رسیده ام
و چون جای خاصی نرسیده ام
چند تا دری وری به ذهن مبارک حواله کردم
و ایشان هم خفه شدند
اما گذر را حس می کنم
با اینکه اصلا به صورتم نمی خورد 30 ساله باشم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد