نیمه شب دو مرد جوان در حال دویدن از کوچه پس کوچه های در هم گره خورده، چند کوچه بالاتر ماموران امنیتی گشت می زنند تا بلکه شعار نویسان دیواری را به چنگ آورند.
-چقدر تند میری نفسم برید
-سریع تر بدو لفتش نده
-اصلا چرا ما داریم می دویم؟!
-بدو بدو حرف نزن قراره پیکان ارزون بشه
خیلی خوب بووووووود...
مرسی!!!
و این یعنی برای خودمون و نسل قبل و نسل بعدمون هم باید تاسف خورد...
به منم سر بزن دوست عزیز
هر "بازدَم"ِتو،
"دَم"ی جانانـه است برای من ...
بچگی هامون یادش بخیر شعری می خوندیم به این شکل
دویدم و دویدم سر کوهی رسیدم دو تا خاتون را دیدم
حالا هر چی هم که بدویم مثل دو خط موازی شده ایم که هیچ وقت بهم نمی رسیم
می دانستی اصالت پروانه به سوختگی بال های اوست؟!
می دانستی اگر می شد تا خورشید پر کشید دیگر اسم خورشید خورشید نبود؟!
نیستی! دیگر نیستی! چیزی نمی گویم. دل تنگم!
درد آشنای سفر کرده ی من! خسته ام!
خسته ازین آسمان خاکستری ثقیل!
ازین دیوارهای بلند آجری و نردبان های حقیر مقوایی ...
از راه مانده و پای آبله، خسته ام!
هنوز هم با منی ، مثل جان با تن!
و هنوز اصالت پروانه به سوختگی بال های اوست!
بهترین روش تفسیر نادانی !!!
متاسفانه همین طور بوده و هست
شعار نویس بودند یا نون به نرخ روز خور؟!
یا شایدم کسایی که از گل آلودی آب برای ماهی گیری استفاده می کنند.
یه سر بیا پیش من دوست دارم نظرت را راجع به پستم بدونم.
یا علی
سلام
یعنی چی؟ من نفهمیدم!!!