همیشه با مهربونی پاتو میزاری روی چیزی که ارتفاعش از ارتفاع یک گامت کمتره و گاهی چنان لذتی می بری که بر میگردی عقب و خوب فشار میدی تا مطمئن بشی اثری ازش نمونده با چهره ای معصوم و نگاهی حق به جانب ادامه میدی اما این راه یه روزی به انتها میرسه...
سلام عزیزم من هم به اندازه ی تو خوشحال شدم صداتو دوست دارم جدی مهربان صمیمی منظم در چارچوب خاصی رفتار و زندگی می کنی این رو می شه فهمید منطقت بیشتر به احساساتت غلبه داره و گاهی دلت برای یه دوست که شریک غمت بشه تنگه من هستم البته که هستم دوستت دارم فدات
به اخرش نباید فکر کرد
خودش می رسه .
برایم هنوز پنجره می گشایی
رو به باغ
رو به افق
و رو به دریا ...
تا کنون چشمهایت در آیینه چشم هایم ننشسته اند
و تو نمی دانی که یک روزن به چشمهایت
مرا از هزار پنجره به دنیا خوشتر است.
سلام عزیزم
من هم به اندازه ی تو خوشحال شدم
صداتو دوست دارم
جدی
مهربان
صمیمی
منظم
در چارچوب خاصی رفتار و زندگی می کنی
این رو می شه فهمید
منطقت بیشتر به احساساتت غلبه داره
و گاهی دلت برای یه دوست که شریک غمت بشه تنگه
من هستم
البته که هستم
دوستت دارم
فدات
تو آنقدر ساده و راحت آمدی که من شیفته صداقت و سادگیات شدم،
نمیخواهم به این زودی ها از دستت بدهم،
مرا تنها نگذار! کاش می شد قایق خسته جسمم در ساحل وجودت آرام گیرد..
و من می توانستم کوله بار سنگین دردهایم را در بیراهههای بیقراری،
آنجا که دست هیچ آدمی زادی به آن نرسدرها کنم..
هوا سرد است...
تو مرا تنگ در آغوش می گیری.
تنت را بو میکشم
دستانت را می فشارم
هوا سرد است ... دلم می لرزد
اما
گرمای قلبت را حس میکنم
مست می شوم در ثانیه هایی که با عطر تنت نفس میکشم.
همه عمر شراب شیراز خواهی ماند
آنجا در آن دور دست ها
خواهم نشست و بالاپوش بنفش را بخود می پیچم.
همراه لای لای صندلی، زمان را ورق خواهم زد
لبخند میزنم... لبخند می زنی برای همهی گذشته ها
سهم من... همهی خاطرات تو شد برای همه عمر
چه نانوشته ها که تا مرز نوشتن آمدند اما نوشته نشدند
چه ناگفته ها که در انتظار گفته شدن مانده اند
چه راز ها که داشت فاش می شد
همه در یک سبد چوبی
گرم می تابی خورشید!
تو به اندازه تنهایی من زیبایی
من به اندازه زیبایی تو تنهایم