کسی پیدا نشد غمناک و خوشحال
که پا بر جاده ی خلوت گذارد
کسی پیدا نشد در مقدم سال
که شادان یا غمین آهی برآرد
. . .
بهار آمد، نبود اما حیاتی
درین ویرانسرای محنت آور
بهار آمد، دریغا از نشاطی
که شمع افروزد و بگشایدش در!
در این روزهای آخر زمستان ... این حکایت دل من است به زبان شاملو... حکایت تلخی که تکرار می شود و من هنوز هوای تازه ای به ریه های روحم نرسیده است!
بهار منتظر بی مصرف افتاد!...
...
پ ن: انتظار بهاری را می کشم که من منتظر بهار باشم...
آخر سال رسیده
من مانده ام با
چک هایی که پاس نمی شوند
و گناهانی که بخشیده نخواهند شد
.
صبر می کنم
بو میکشم
.
لحظه تحویل سال نزدیک می شود
.
.
.
لحظه تحویل یک دلتنگی به یک دلتنگی کهنه تر
.
راستی می بینی هنوز بیدارم
ساعت را چک کن اما دعوایم نکن
سلام نازنیم
امدم بگویم دوستت دارم
بی انتها
مرسی از اس ام اس های پر انرژیت
اره که برام مهمی
و دوستت دارم
اره که دلم برات تنگ می شه
عید رو بهانه نکنی نیایی که دق می کنم بی تو
فدات شم عزیزم
نهایت لطفت هست که نوشته های منو دوست داری
سفر خوش بگذره و به سلامت بری و برگردی
با همسفرانت البته
نوشته رو خیلی دوست داشتم
انتظار بهاری که ...
منم با تو منتظرم
جالب بود
معلومه امروز غمگین سر از بالش برداشته ای
شاید هم به خاطر روزش باشه آخه پنجشنبه آخر ساله