مردی میانسالی که با حالت کشان کشان پسر بچه خود را به دفتر ثبت نام موسیقی رهسپار کرد، چاق بود، لبهای چرب داشت و در کت و شلوار قهوه ای روشنش به عرق افتاده بود. بی هوا و با لهجه اصفهانی و در حالیکه زیر چشمی به بچه اشاره میکرد گفت: آقاجان ما این بچه رو آوردیم برا ویولون ثبت نام کنیم.
بچه مثل آدم های منگ به اطراف خود نگاه می کرد چشمهایش به سرعت تصاویر گیتارهای آویزان، میزهای چوبی دور اتاق، قابهایی از تصاویر موسیقی دانان معروف و در نهایت مرد متصدی ثبت نام و استاد ویلن که تازه وارد اتاق شده بود را از روبرویش گذراند.
مرد چاق ادامه داد: استاد این بچه ما کی می شد؟
مرد متصدی ثبت نام عینک پنسی خود را برداشت و با اشاره گفت: ایشان هستند.
استاد بدون اینکه پشت میز بنشیند کتابی را که باز کرده بود، ورق زد. موهایش سفید بود و در صورتش خطهای ناشی از پیری دیده می شد. اورکت طوسی با بندهای مشکی نتوانسته بودند قوز خفیف و شانه های جمع شده اش را مخفی نگه دارد. با یک دستش کتاب را ورق می زد و با دست دیگرش هوای فنجان قهوه اش را داشت.
مرد چاق بی هوا رو به استاد پرسید: استاد این بچه ما چقدر طول میکشد که مثل شوما ویولونزن بشد؟
استاد در حالیکه یک جرعه از قهوه خود را سر کشیده بود گفت: یک عمر
سپس فنجان را روی میز گذاشت و از اتاق بیرون رفت.
گل بانو جان
کجایی
خبری از تو نیست
گاهی
چه اس ام اس های زیبایی برای انا داری
کلی خوشحال می شویم من و نیه
واقعا زنده باد خورشید ، وبلاگتون زیبا بود ، بییشتر مطالب رو خونم
ممنون از لطف شما. وبلاگ وزینی دارید. موفق باشید. عسگرانی
گوش شیطون کر تو هم یه پا نویسنده ای
روزگار بی من بودن هایـَت چگونه میگذرد؟
امشب امدنـم را جشن گرفته ام
آن هم به تنهایی
نهـ ...تنها نه!
هوای تو در سرم سر به هوایی میکند
چه ذوقی دارد این جشن دو نفره مان
پایت را از خیالم بیرون نگذار
بگذار این خیال کادویی باشد از طرفت برایـَمـ
دستانت سرد است
ولی سرت گرم است ...
این دگر چه سنتی است ؟!
مگر همه ی اینها یک چیز نیستند ؟!
هر ثانیه که می*گذرد
چیزی از تو را با خود می*برد
زمان غارتگر غریبی است
همه چیز را بی اجازه می*برد
و تنها یک چیز را همیشه فراموش می*کند...
حس
"دوست داشتنِ"
تو را...
زنده باد خورشید