Joy

همیشه با مهربونی پاتو میزاری روی چیزی که ارتفاعش از ارتفاع یک گامت کمتره و گاهی چنان لذتی می بری که بر میگردی عقب و خوب فشار میدی تا مطمئن بشی اثری ازش نمونده با چهره ای معصوم و نگاهی حق به جانب ادامه میدی اما این راه یه روزی به انتها میرسه... 

 

فروغ

شبنم: امروز می خوام بیام خونتون!

فروغ: باشه بیا.

شبنم: می خوام عکس هامو بیارم تا ببینی خیلی خوشگل شدن.

فروغ: باشه.

انگار خنده را روی لبهایش کشیده بودند، حتی وقتی ناراحت می شد باز هم شبنم فکر می کرد او می خندد. بیست سال بیشتر سن نداشت با اینحال تمام همکلاسی های دوران دبیرستانش شوهر کرده بودند و او همیشه فکر می کرد کی نوبتش می شود.

شبنم: این یکی رو ببین خودم خیلی خوشم اومد.

فروغ: آره خوبه.

چشمان ریز و کشیده اش یکی یکی از روی عکس ها عبور می کرد و بدون مکث می گذشت. سرش را بلند کرد و مستقیم ذل زد به چشمان شبنم و با لحن آرام و گرفته گفت: باورت میشه من تا حالا حتی یک خواستگار هم نداشتم؟

شبنم انگار برق از سرش پرید آلبوم را بست و با لرزش گفت: خوو و ب شاید مامانت بهت نگفته؟

فروغ: نه.

شبنم: از کجا میدونی شاید داشتی ولی مامانت ردشون کرده، آخه یه بار شنیدم که مامانم داشت تلفنی به مامانت می گفت خانوم خلجی بهش گفته اگه دوست شبنم یه کمی وزنش کمتر بود برای پسرش میومده خواستگاری، اما مامانت بدش اومده بوده.

فروغ: راستی؟

تمام شب خوابش نبرد و تا صبح فکر می کرد چطوری می تواند وزنش را کم کند.

Doubt

یک روز شک می کنی

به هرچه دیده ای و شنیده ای شک می کنی

به من به خودت 

به شب به روز  

به شک...

freedom

اوج بودن آزادی است 

آزادی محض 

.  

۱۳۵۷

نیمه شب دو مرد جوان در حال دویدن از کوچه پس کوچه های در هم گره خورده، چند کوچه بالاتر ماموران امنیتی گشت می زنند تا بلکه شعار نویسان دیواری را به چنگ آورند. 

-چقدر تند میری نفسم برید 

-سریع تر بدو لفتش نده 

-اصلا چرا ما داریم می دویم؟!

-بدو بدو حرف نزن قراره پیکان ارزون بشه