the....

نگاهش طوریست که هر کس بخواهد با او حرف بزند فقط ناچار است در چشمانش خیره شود. هر روز رأس ساعت 7 صبح کارت می زند. پستش در آزمایشگاه ریاست است، اما نه میز ریاست دارد و نه ژستش را. برای او امروز از آن روزهای پر مشغله و پر از دوندگی است. ساعت2 کلاسش در دانشگاه شروع می شود. ساعت 5 دختر نه ساله اش را به کلاس باله می برد. ساعت 7 جلوی درب کتابخانه منتظر می ماند تا همسرش از میان دو لنگه درب بلند و قهوه ای به بیرون سرک بکشد. به خانه که می رسند، میخ آشپزخانه می شود. شام امشب و نهار فردا ظهر را آماده می کند. موقع خواب با خود فکر می کند چه خوب است که بلاخره شب می شود! 

 

نظرات 5 + ارسال نظر
سپهر چهارشنبه 17 اسفند 1390 ساعت 10:09 ق.ظ http://www.acappuccino.blogsky.com/

و بعد با فکر صبح دیگر به خواب می رود.

مرضیه یکشنبه 7 اسفند 1390 ساعت 12:04 ق.ظ http://shab-e-barani.blogsky.com

سلام

واااااااای چه حس غریبی. نمی دونم خیلی قشنگ بود. یه چیزی فراتر از خیلی.

موفق باشی خورشید خانم

ANNA شنبه 6 اسفند 1390 ساعت 03:05 ب.ظ http://lapeste.blogksy.com

تقــویــم ِ دل ِ من

نسبــتی بــا تقــویــم هــای جهـــان نــدارد

میـــان ِ ـبــرگ ریـــزان ِخـــزانــ

وســط ِ چلــه ی زمستـــانــ هــمـ

مــی بیــنی نــوشتــه انــد بهــار!

آن لحظـــه کــه تـــوخنــدیــدیــ


پژوهنده شنبه 6 اسفند 1390 ساعت 12:17 ق.ظ http://www.myfava.blogsky.com

زندگی همین چیزهاست که سالهای سال از آن متنفریم
بعد از سالهای سال دلمان برلیشان تنگ می شود
.
پارادوکس عجیبی است

باشماق جمعه 5 اسفند 1390 ساعت 01:41 ب.ظ http://bashmagh.blogsky.com

رئیسی داشتیم خدا رحمتش کنه همین طوری بود نه میزی داشت نه دفتر و دستک
درویش منش و راحت می شد بری اونو ببینی
ولی عقل مردم به چشمونشون است به همین آقا با این طرز برخورد شیرو لقب دادن
رییس ها ی دیگه که باید یک هفته از منشی اونم خانوم باید وقت ملاقات بگیری آقای دکتر و آقای مهندس هستن و وقتی اونا را می بینی باید تا کمر دلا بشی
تازه کارتم راه نمی اندازن

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد