همه چیز حتی با تمام احساسهای عجیب و کهنه من.. با تمام رگ به رگ شدن چشمهایم.. با همه سردرد های بی موقع و دیوانه کننده ام.. باز هم به عادت همیشگی خواهد ماند.. احساسهایی که سالها ذهن من رو تسخیر و اجازه ی فکر کردنم را کوتاه کردند.. همه اش حرف بودند.. اینکه بدون من مرگ تو را می بلعد.. نه من بی تو مردم و نه تو بی من.. چندین سال است داریم حس می کنیم.. شاید سخت بود اما چنان به سختی عادت کردیم که سختی اش را فراموش کردیم .. درست مثل آسانی.. و این قانون زندگی همه ی ماست.. بیزارم از همه رنگ ها..
من ۵ سال منتظر ماندم..
۳ سال با امید..
۲ سال با نا امیدی..
حرف حسابت چیست؟!
حرف حسابش چیست؟!
برای آنکه مرا در عذابی ناتمام رها کند مسیج میدهد که تا آخرین لحظه زندگی ام به تو وفادار می مانم!!..
گویا اوضاع خوب نیس !
این روزها
از بلندی موهایت فهمیده ام
چند وقت است تو را نوازش نکرده ام
گناه از کوتاهی انگشتان من است
که بشکنند
که بند بند با دیوار این سلول برسرم بریزند
که قلم شوند و روزگار دلتنگی ام را سیاه کنند
می گویند زنها از گریه مرد چیزی نمی دانند
تو میدانی
نگو نمی دانی ...
شاید باید بگویم
تا بدانی
سیندرلای تو
همان دخترکی است
که گاهی خسته میشود
از شستن زمین های ذهنش
از نا مهربانی های تو ...