وقتی کسی به راحتی از روح من می گذرد و روزها و سالها مرا در این گذرش عذاب می دهد.. چطور انتظار جواب سلام از من دارد..
من روح حریر گونه ای بودم ..
من از روشنی سایه ای نداشتم..
من منی بودم با بالهای نقره ای..
امروز نیلوفری هستم از ساکنین مرداب..
هر روز در سپیده دم باز و در غروب بسته می شوم ..
نیازمند خورشیدم ..
اما خورشید نیستم ..
هر بار که صدمه ای میبینم قسمتی از آب لجنزار را در خود می کشم و کم کم مردابی شده و کاملا میمیرم..
سلام.از این که دیدم شما وبلاگنویس شدید خیلی خوشحال شدم همین الان وبلاگتون رو اد می کنم.من کاملا شما رو یادم هست از اصفهان.من دارم رزیدنت سال دو قلب می شم.سال یک که به خیر گذشت.
زیبا بود...
سلام من فرهادم اگه خواستین میتونین یه سر به وبلاگم بزنین تازه تاسیسه ولی قابله تحمله
باتشکر