آزمون ارشد ۹۲

قرآن میخوانند .. من چشم دوخته ام به رنگ گلبهی شاید کرمی پررنگ .. شاید .. رنگ واضحی ندارد دفترچه سوالات .. ساعت 3 ..  اولین سوال .. یک سوال تکراری که حتی زحمت جابجا کردن گزینه ها را به خود نداده اند.. سوال ۱۵و ۱۹و۲۰ کمی شک دارم .. الکترو متوسط و خوب .. 27 catchlike tension را تا بحال نشنیده ام! .. 37 و 40 نزده .. MMT دو سوال نزده .. تقریبا خوب .. تمرین درمانی و بیماریها سخت ترین سوالها در این قسمت هستند .. بعضی لغات به گوشم هم نخورده اند! .. ( اگر الان استادم اینجا بود میگفت کجا باید به گوشت بخورد؟ در تلویزیون! .. )  6 سوال نزده و 7 سوال شک دار .. ارتز تنها 4 سوال جواب دادم .. زبان .. به نیمی از سوالات نرسیده ام .. 3 و 4 .. 

ساعت بیست دقیقه به شش.. پایان آزمون .. خسته ام و چشمانم از نگاه کردن به این همه نقطه ی نزدیک درد دارد.. کسی بیرون کنار پل هوایی عابر منتظر من است .. به خانه که میرسم فقط دوست دارم بخوابم .. 

نتیجه را نمی دانم .. 

نظرات 12 + ارسال نظر
dr Mashhadi یکشنبه 16 تیر 1392 ساعت 11:10 ب.ظ http://seda75.persianblog.ir

سلام.راستی خورشید ده میلیارد سال نور می دهد و بعد خاموش می شود....من مطمئنم تو هم همچون خورشید به این سادگی خاموش شدنی نیستی...شاید غبار زمانه کم رنگت کنه اما هیچوقت خاموش نمی شوی...حداقل در ذهن من همیشه روشنی...راستی دوباره دم از ناامیدی زدی...همه چیز درست می شه..بزودی

آنا جمعه 14 تیر 1392 ساعت 05:51 ب.ظ

حالا که دارم می نویسم
بدنم درد می کند و این درد عادت نمی شود
و قرار نیست که عادت بشود و تمام جهان بینی من عوض شده است و خدایی ندارم و گاهی که حس می کنم
دارم آن خدای قدیمی ام نیست و نمی شناسمش و
دوستش ندارم
و تمام .

تو را دوست دارم و می خواهم مرا در این وا مانده ی زندگی
تنها رها نکنی که کرده ای .

آنا جمعه 14 تیر 1392 ساعت 05:49 ب.ظ

یک جورهایی خوشحالم که دستم به نوشتن برایت باز شد
که مدتهاست سکوت کرده ام
برای پرنده هایم غذا گذاشته ام و سگ کوچولوی نازم را دلتنگم که مدتی ست ندیده ام او را
درگیر جراخی دندان و لثه هایم هستم
پالس کورتن گرفته ام
دچار حمله شده ام
بیمارستان بوده ام
سر کار مدتی نرفته ام
استعلاجی داشته ام
ورم کرده ام
خسته شده ام
در گیر بیماری ام هستم باز
چند دقیقه پیش با او اس ام اس بازی می کردم
و گریه می کردم
و می گفتم عرضه ندارم حتی ماشینم را برانم
که پاهایم یاری ام نمی کنند
اما زنده ام
زنده که نه
بیشتر ادای زنده ها را در می آورم
و حالم از حرفهای دیگران بهم می خورد
که اینکار را بکنی بهتر است و خوب باشی
و تلقین نکنی بهتر است و خفه بشوی بهتر است و
این حرفها !
ا

آنا جمعه 14 تیر 1392 ساعت 05:45 ب.ظ

جز تیزهوش ترین افرادی ست که تا بحال دیده ام و انقدر
در کارش موفق است که در این سن مدیریت پروژه های سنگینی را به عهده می گیرد
گاها به او افتخار می کنم
انگار مال من است ! مال من نیست و دوستم و عشقم و گاهی زندگیم است اما من هیچ کس را مال خودم نمی دانم حتی خودم را هم مال او نمی دانم
و حالا نمی دانم تو می فهمی چه می گویم منظورم را
یا نه

آنا جمعه 14 تیر 1392 ساعت 05:44 ب.ظ

حالم به مراتب دارد بدتر می شود
و با یک دوست آشنا شده ام که کمی برایت گفته بودم
او را او خطاب می کنم اینجا برای تو
او ادم بسیار جالبی ست و از غمهایش دلم پر تر از غم می شود
اغوشش ارامم می کند و هر از ماهی یک بار یا دو بار به دیدنم می اید
جای همه ی نداشته هایم را پر کرده و روزی که من پدرم را از دست دادم چند روز بعد او مادرش را .
یک جوری بهترین اتفاق زندگیم است
و یک جوری مرا بزرگ تر می کند
هم سنیم و دوستش دارم
بی او حس غریبی مرا می کشد
و می داند که خیلی دوستش دارم
و گاهی این مرا می ترساند
اما او هم مرا دوست دارد
در بغلم گریه می کند و حرف می زند
که چه آرزوهایی داشته و حالا چه شده

آنا جمعه 14 تیر 1392 ساعت 05:40 ب.ظ

قالب نو مبارک و نام جدید واین حرفهایی که همه به هم می زنند
و اینکه تو را چه می شود و کجایی ؟
دیروز همه ی نظرهای وبلاگم را حذف کردم که هیچ کدام را هم تایید نکرده بودم و فرقی نمی کرد بود یا نبود
پس بهتر که نباشد
اما وقتی به نوشته های تو می رسیدم مکثی می کردم
و افسوس می خوردم که چقدر وقت است مرا نمی خوانی
و نمی رسی و سرت را گرم کرده ای که به هیچ کاری نرسی
مبادا فکر کنی
درست می گویم ؟

آنا جمعه 14 تیر 1392 ساعت 05:38 ب.ظ

خورشید همیشگی ام سلام

لبانم را به روی همه حتی خودم دوخته ام
و این روزها دارم امید واهی درست شدن همه چیز را به خودم می دهم در حالیکه دیوانه وار می دانم هیچ چیز درست نخواهد شد
که همیشه اعتقاد داشتم اگر به درست شدنش بود
اصلا از اول خراب نمی شد
و تمام .

Mr.Cappuccino جمعه 31 خرداد 1392 ساعت 09:32 ب.ظ http://acappuccino.blogsky.com/

سلام امیدوارم نتیجه خوب باشه :)

باشماق دوشنبه 13 خرداد 1392 ساعت 06:30 ب.ظ

وقتی ازش پرسیدم نمی دونم لبخند زد یا نیش خند و یا پوز خند
ولی دخترم می گه حتما قبول می شه چون شرکت کننده گان کمتر از دانشجویان مورد نیاز است
آخه خودشم هم همین طوری قبول شده و فوقش را گرفته است مای بیچاره پدر مون در اومد تا تونستیم قبول شیم
دیگه داشتیم با علی کنکوری رقابت می کردیم

Dr Mashhadi یکشنبه 12 خرداد 1392 ساعت 09:20 ب.ظ

خیلی دلم میخاد یه روز برسه که حداقل چند دقیقه باهات تلفنی حرف بزنم.در هر صورت من همیشه به شما احترام خواهم گذاشت و شما همیشه بزرگوار خواهید بود.

bashmagh جمعه 10 خرداد 1392 ساعت 10:08 ب.ظ

ساعت ده تازه از خواب بیدار شد فکر می کرد روز شنبه آزمون دارد و از محل کارش در خواست مرخصی کرد تو رختخواب با لب تابش ور می رفت و یک دفعه متوجه شد امروز بعداز ظهر امتحان کارشناسی ارشدش هست خواهرش را صدا کرد گفت از کارت ورودیم یک پرینت بگیر تازه متوجه شد حوزه ی امتخانیش کجاست و ساعت امتحانش سه بعداز ظهر است رفته است که امتحان بدهد و هنوز مراجه نکرده است که از او بپرسیم شیر است یا روباه سئوالی که مادرم بعد از هر امتحانی می پرسید و من با صدای بلند می گفتم شیر
ولی به پسر م شک دارم که حتی روباه هم باشد

dr mashhadi جمعه 10 خرداد 1392 ساعت 12:21 ب.ظ http://seda75.persianblog.ir

سلام.مبارک قالب جدید.اسم جدید وبلاگ و کلی چیزهای دیگر.امیدوارم قبول بشی که حتما هم قبول می شی.اگه همدان قبول بشی که چه بهتر الته که اصفهان بهتره و تهران.در هر صورت آرزو می کنم قبول بشی.ما منتظر شیرینی هستیم.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد