نتایج

پذیرفته نشده بودم .. پیش از آنکه سرچ تمام شود قلبم تند تند می زد .. وقتی نتیجه را دیدم دیگر نزد .. یعنی زد ولی کند و آهسته .. همه روزهایی که برای خواندن از زندگی کاسته بودم حلقه فیلم افکارم شد .. دوست داشتم گریه کنم مثل وقتی بچه بودم و نمره دلخواهم را نمی گرفتم .. اما سر کار بودم و شرایط راحتی برای هو هو کردن نداشتم .. احمقانه است با این سن و سال و با اینهمه مشغله دوباره بخوانم ولی احتمالا می خوانم چون احمقم .. پدرم بهم زنگ زد و با قدرت گفت زندگی ارزش هیچ ناراحتی و غمی را ندارد ول کن بابا این حرفها را ..

نظرات 5 + ارسال نظر
محمد چهارشنبه 23 مهر 1393 ساعت 04:05 ب.ظ http://www.myfava.blogsky.com/

سلام
خوبید؟
دوباره شروع کنید
پیشنهاد میکنم از یک موسسه خوب استفاده کنید

ضمنا سی سال سنی نیست
من در چهل سالگی مشغول خواندن هستم

موفق باشید

سلام.. ممنون از انرژی مثبتت ..حتما دوباره شروع خواهم کرد .

زهره.م جمعه 13 دی 1392 ساعت 10:35 ب.ظ http://www.zohrehmolavi7.blogfa.com

سلام هاجر عزیزم.
اسم جدید مبارک!

این حس رو تجربه کردم. اونایی که تجربه نکردن فکر می کنن خیلی بی اهمیته. ولی من می دونم که خیلی دردآوره روزی بیشتر از 10 ساعت درس خوندن و از همه چیز زدن و نتیجه نگرفتن ... اما سال بعدش رتبه ی 70 کنکور سراسری شدم و خیلی لذت بخش بود.

dr mashhadi شنبه 9 شهریور 1392 ساعت 11:52 ق.ظ

سلام.چرا افسردگی و غم.مگه چی شدهۀنکنه قبول نشدین یا به چیز دیگری مربوطه؟

آره دیگه قبول نشدم .. نمی دانم چرا اینقدر برایم مهم بود .. حالا دارم خوم را گول میزنم که بهتر که قبول نشدم و از این فکرها ...

باشماق پنج‌شنبه 7 شهریور 1392 ساعت 05:06 ب.ظ

پسرم آزاد شرکت کرده بود
نمیدونم نتیجه مر بوط به ازاد بود ؟

باشماق پنج‌شنبه 7 شهریور 1392 ساعت 01:03 ب.ظ

وقتی بارنشسته شد
رشته کارشناسی علوم قرآنی قبول شد
چون دیگه ندیدمش نفهمیدن تونست ادامه بدهد یا نه ؟
وبلاگت را که خوندم
فوری به پسرم اس دادم که نتیجه کارشناسی ارشد را داده اند قبول شدی یا نه ؟
جواب داد دانشگاه آزاد ؟
قدر بابا را بدان که اینطوری دل داری ات داده
من اینطوری نیستم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد