-
دنیا
سهشنبه 9 اسفند 1390 19:48
میانِ خورشیدهایِ همیشه زیبائیِ تو لنگری ست_ خورشیدی که از سپیده دمِ همه ستارگان بی نیازم می کند. به ندرت می توان قلم به دست گرفت و شکوه نکرد، انگار این قلم بخت برگشته را تنها برای شکوه آفریده اند و گویی خود قلم هم این را میداند. نوجوانی که در حال گذر بود چه گستاخانه از دنیا می پرسیدم سهم من کجاست؟! هدف از آمدن من چه...
-
تنهایی
دوشنبه 8 اسفند 1390 17:03
تنهایی یک مفهموم ساده نیست که با بی کسی برابر باشد. گاهی تنهایی و بی کسی توامان می شود ... البته دلیلی نیست که این نوع تنهایی سخت تر از نوع دیگرش یعنی تنهایی بدون بی کسی باشد. غالبا انسانها از بی کسی هراس دارند و به طریقی می خواهند از حجم و وحشت آن کم کنند یا لااقل تلاشی برای تنها نشدن انجام داده باشند. اما درست که...
-
the....
جمعه 5 اسفند 1390 09:31
نگاهش طوریست که هر کس بخواهد با او حرف بزند فقط ناچار است در چشمانش خیره شود. هر روز رأس ساعت 7 صبح کارت می زند. پستش در آزمایشگاه ریاست است، اما نه میز ریاست دارد و نه ژستش را. برای او امروز از آن روزهای پر مشغله و پر از دوندگی است. ساعت2 کلاسش در دانشگاه شروع می شود. ساعت 5 دختر نه ساله اش را به کلاس باله می برد....
-
Somewhen
پنجشنبه 4 اسفند 1390 16:36
گاهی وقتها همه دنیا همین خانه می شود . گاهی وقتها همه کس من تو می شوی . گاهی وقتها یک نگاه تو نفس من می شود . . ولی بیشتر وقتها ... وصفش ناگفتنی است ...
-
۳۱سالگی
چهارشنبه 3 اسفند 1390 19:57
یک تولد یک مرگ این است تمام این زندگی میان دو تنهایی بزرگ میان دو تجربه جدید فرصتی است برای تنها نبودن اما ... انبوهی از تکرار ... و شاید تکرار همان تنهایی ... *تولدم مبارک*
-
Joy
یکشنبه 30 بهمن 1390 16:51
همیشه با مهربونی پاتو میزاری روی چیزی که ارتفاعش از ارتفاع یک گامت کمتره و گاهی چنان لذتی می بری که بر میگردی عقب و خوب فشار میدی تا مطمئن بشی اثری ازش نمونده با چهره ای معصوم و نگاهی حق به جانب ادامه میدی اما این راه یه روزی به انتها میرسه...
-
فروغ
جمعه 28 بهمن 1390 20:02
شبنم: امروز می خوام بیام خونتون! فروغ: باشه بیا. شبنم: می خوام عکس هامو بیارم تا ببینی خیلی خوشگل شدن. فروغ: باشه. انگار خنده را روی لبهایش کشیده بودند، حتی وقتی ناراحت می شد باز هم شبنم فکر می کرد او می خندد. بیست سال بیشتر سن نداشت با اینحال تمام همکلاسی های دوران دبیرستانش شوهر کرده بودند و او همیشه فکر می کرد کی...
-
Doubt
چهارشنبه 26 بهمن 1390 15:10
یک روز شک می کنی به هرچه دیده ای و شنیده ای شک می کنی به من به خودت به شب به روز به شک...
-
freedom
شنبه 22 بهمن 1390 13:33
اوج بودن آزادی است آزادی محض . . .
-
۱۳۵۷
پنجشنبه 20 بهمن 1390 16:09
نیمه شب دو مرد جوان در حال دویدن از کوچه پس کوچه های در هم گره خورده، چند کوچه بالاتر ماموران امنیتی گشت می زنند تا بلکه شعار نویسان دیواری را به چنگ آورند. -چقدر تند میری نفسم برید -سریع تر بدو لفتش نده -اصلا چرا ما داریم می دویم؟! -بدو بدو حرف نزن قراره پیکان ارزون بشه
-
نقش
دوشنبه 17 بهمن 1390 16:29
کاش زمانی پیش بیاد که آدم نقش خودش رو بازی کنه همون جور که هست و می خواد باشه چون هیج لذتی بالاتر از این نیست و رقصیدن در زمان شادی همه چیز رو تکمیل میکنه
-
کیف نقره ای
شنبه 15 بهمن 1390 18:32
این کوچه خوب است لااقل ناهار را این جمله را زیر لب زمزمه می کند ابرویش را می خاراند و زنگ خانه را فشار میدهد. خانه با سنگ صورتی و قرمز نما شده است گل های ریزی با رنگ های زرد و نارنجی در دو طرف ورودی بچشم می خورد. حداقل سالی دو یا سه بار گذرش به اینجا می خورد تا بحال ردش نکرده اند ولی این بار کسی آیفون را جواب نمی دهد...
-
یک عکس
پنجشنبه 13 بهمن 1390 15:30
از ظهر که رفت توی آشپزخونه 4 ساعت گذشته و تمام این مدت سر پا ایستاده بود. غذاهایی که شب قبل توی ذهنش گزینش می کرد، همه آماده بودند. کمردرد همیشگی شروع شد، بطرف کشوی داروها رفت و وقتی دید مسکنی در کار نیست گوشی تلفن رو برداشت و شماره امیر رو گرفت. بـــــــــوق .. رفت روی پیغامگیر : امیر جان لطفا سر راهت واسم ژلوفن بگیر...
-
زندگی
سهشنبه 11 بهمن 1390 15:52
معنایی در زندگی نیست معنا را باید خلق کرد اگر آن را خلق کردی معنا را کشف کرده ای اوشو
-
you
یکشنبه 9 بهمن 1390 16:37
نمی دانم اگر دلتنگی ات نبود حرفی برای گفتن داشتم یا نه؟! هر وقت به آینه نگاه میکنم یاد تو میافتم... از بس دلم برایت تنگ می شود خودم را شکل تو میبینم ... تو همیشه چهره دلتنگی داری و من خیال میکنم دلتنگ شور جوانی هستی! چیز هایی هست که هیچ وقت سر از آن در نمی آورم گاهی هم نمی خواهم چیزی در موردش بدانم ... با این حال از...
-
خاطراتت
پنجشنبه 6 بهمن 1390 14:28
خاطراتت مثل ظرف کثیفی که هفته ها کنار ظرفشویی مانده باشد محکم چسبیده به ظرف دلم هرچه می شویم هرچه می سایم پاک نمی شود امروز دلم را از آب پر کرده ام می گذارم آرام آرام خیس بخورد
-
بنویس
سهشنبه 4 بهمن 1390 13:06
بیا و اینجا بنویس مهتاب! بیا بنویس چه در دل داری؟ بیا بنویس تا بخوانمت دلم پر می کشد تا کلبه ات بیا و بنویس!................... ..................................
-
داستان
یکشنبه 2 بهمن 1390 18:16
می دانم حوصله ها کم است اما اگر کسی داستان "شاخه گلی برای امیلی" اثر ویلیام فاکنر را نخوانده است و حداقل علاقه ای به داستان دارد می تواند آنرا اینجا بخواند: شاخه گلی برای امیلی ویلیام فاکنر وقتی که میس امیلی گریرسن مرد، همۀ اهل شهرِ ما به تشییع جنازهاش رفتند. مردها از روی تاثر احترامآمیزی که گویی از...
-
نگاه
یکشنبه 2 بهمن 1390 16:38
زل زدی به چشم هایم هرچه تلاش می کنم نمی فهمم چه می گویی! شاید هیچ نمی گویی و من بیهوده در نگاه تو به دنبال چیزی از جنس کلمه می گردم. شاید قصدت از این نگاه یافتن حرف من باشد و فقط سوال می کنی... پس چرا هیچ صدایی بلند نمی شود؟ سکوت میان چشم های من و تو می رود و می آید... چه کسی می خواهد آنرا بشکند؟!...
-
رفتن تو
پنجشنبه 29 دی 1390 21:01
وقتی که می روی انگار چند تکه از قلبم را از جا می کنی و با خودت می بری ... نمی دانم دقیقا از کجا بر میداری که جایش این همه درد می گیرد و سپس تا مدتی سوزش عجیبی دارد. روزنه ای ایجاد می شود و باد سرد به داخل قلبم می وزد و سرمای شدید وجودم را پر می کند. ضربان قلبم کند می شود و سرما را با تمام سلولهایم حس می کنم. دلم می...
-
ویلن
یکشنبه 25 دی 1390 21:40
مردی میانسالی که با حالت کشان کشان پسر بچه خود را به دفتر ثبت نام موسیقی رهسپار کرد، چاق بود، لبهای چرب داشت و در کت و شلوار قهوه ای روشنش به عرق افتاده بود. بی هوا و با لهجه اصفهانی و در حالیکه زیر چشمی به بچه اشاره میکرد گفت: آقاجان ما این بچه رو آوردیم برا ویولون ثبت نام کنیم. بچه مثل آدم های منگ به اطراف خود نگاه...
-
اتاق معاینه
پنجشنبه 22 دی 1390 15:55
پیرمرد عصبانی در اتاق معاینه منتظر نشسته بود و با بی حوصلگی به وسایل معاینه چشم غره می رفت. پزشک وارد شد، بوی تخمه بو داده فضای اتاق را پر کرده بود. - سلام - سلام پزشک بدون سوال شروع به وارسی گوش بیمار کرد و سپس با دست به دهانش اشاره کرد. پیرمرد قبل از اینکه دهانش را باز کند سرفه اش گرفت و با لکنت گفت: این .. سرفه ها...
-
love
شنبه 17 دی 1390 18:03
غروب سردی است، بخاری گازی کنار دیوار بی سر و صدا هوای نمناک اتاق را گرم می کند، دخترک لاغر اندام با چشمهای خواب آلود سعی می کند کلمات را روی صفحۀ کاهی کتاب قدیمی دنبال کند. کتابی که رُمان مورد علاقه مادرش در دوران جوانی بوده است: "عشق هرگز کافی نیست" کتاب قطوری است که حتی نگه داشتنش روی یک دست برای دختر سخت...
-
Botax
پنجشنبه 15 دی 1390 23:27
چِلِپ چِلِپ سر سوزن با استخوان پیشانی اش برخورد می کرد و از پوستش خارج می شد و دوباره چند سانتی متر دورتر فرود می آمد. آقای دکتر با آهنگی خونسرد بی خطر بودن تزریق بوتاکس را توضیح می داد. دهمی، یازدهمی و همینطور تا کناره های ابروهایش چِلِپ چِلِپ صدا کرد. سوزن به طور مورب از کنار چشم، زیر پوست حرکت کرد و سم سبک به سرعت...
-
تاکسی
چهارشنبه 14 دی 1390 17:24
بوی عرق مانده و گاز تمام فضای ماشین را پر کرده بود. مسافرها در لباس های زمستانی خود فرو رفته بودند و فقط صدای آرام نفس از آنها بلند می شد. من خیلی آرام با نوک انگشت شیشه سمت خود را کمی پایین دادم تا هوا برای نفس کشیدن داخل بیاید. سعی کردم جلب توجه نکند ولی شیشه لق و لقش بلند شد و در جای خود شروع به سر و صدا کرد......
-
تنهایی
شنبه 10 دی 1390 18:12
اینهمه تنهایی رو به ما می چشونی که خودت رو درک کنیم؟!! چه راحت تنهاییم پر میشد سالها پیش که به دبستان میرفتم اولین نقشی که با خودکار روی ساق پایم کشیدم صورت گل انداخته یک دختر بچه دبستانی بود شبیه عروسکهای پارچه ای، شبیه خودم.... و چه آسان تنها می شدم وقتی در حمام با کیسه لیفی که مادر بزرگ برایم بافته بود پاهایم را با...
-
سهراب
یکشنبه 4 دی 1390 18:40
پرس و جو کنان بلاخره آن استخری را یافتیم که سهراب کنار آن شعر می سرود ... جایی بسیار خلوت و آرام که تنها یک زن میانسال آن اطراف بچشم می خورد... من جلو رفتم و از او سوال کردم... گفت اینجا دو سه نفری هستند که او را می دیده اند و بخاطر دارند ولی در حال حاضر اینجا نیستند... ... ... و چنان محو آن محل شدیم که فراموش کردیم...
-
گذر من
جمعه 2 دی 1390 10:31
ده سال پیش با دیدن اولین موی سفیدی که در لابلای موهایم می درخشید خرسند و شادمان شدم و شاید مغرور! موهایم را که شانه میزدم به اش خیره می شدم، احساس بزرگ شدن تن جوانم را جوان تر می کرد... به زودی دو تا، سه تا، پنج تا، ده تا و... تا وقتی قابل شمارش بودند جذاب و دوست داشتنی می نمودند. به مرور متوجه شدم از این سفیدک های...
-
تاریکخانه
شنبه 26 آذر 1390 18:03
امشب بیش از هر زمان دیگری می توانم «صادق هدایت» رو درک کنم اونقدر درک که «تاریکخانه» عجیبش رو تمنا می کنم... اگر مرگ نبود واقعا چه امیدی به ادامه زندگی بود؟! تنها امیدم اینه که مرگی در کاره و قراره از این دنیا به جای دیگه ای بریم.... اما اگر جای دیگه ای در کار نباشه چی؟! میدونم با تمام نزدیکی که به اون چشمهای گرد...
-
هیدروتراپی (انجام حرکات ورزشی در آب)
جمعه 25 آذر 1390 12:38
خیلی ها سوال می کنند که هیدروتراپی (انجام حرکات ورزشی در آب) چه فایده یا چه اثری دارد؟ قانون بیونسی ارشمیدوس می گوید وقتی که بدن انسان بطور کامل یا قسمتی از آن در مایع قرار بگیرد، در حالت استراحت، نیرویی برابر با وزن مایع جابجا شده بر آن و بطرف بالا وارد می شود. بیونسی، نیرو بوده و می تواند برای حرکاتی که در آب انجام...